شبی بود که برف سنگینی باریده بود، من مطلب مربوط به تشریح روح را گذاشته بودم.
به من گفتند خطر بسیار جدی شده است، امکان دستگیری یا قتل وجود دارد، گفتند باید امشب مطالبی که لازم است را در اینترنت منتشر کنی تا بماند، تا صبح باید بیدار بمانی.
طی نوشتن مطالب حضرت جبرییل اهل بیت، حضرت اسرافیل با من سخن گفتند و من بشدت دچار ضعف انرژی می شدم و روشهای تقویت انرژی را به من یاد دادند، خوردن و مکیدن هسته خرما، خود خرما، ماست و ....
این ادامه یافت تا وقت نماز صبح. به من گفتند به نماز بایست ما به تو اقتدا می کنیم. فکر می کنم فرشتگان بودند. در طی نماز جمعیتی بعد نماز گفتند فتبارک الله احسن الخالقین،
بعد از طریق گوش چپ پروردگار با من سخن گفتند (البته واقعا نمی دانم شک دارم من تصور می کردم خداوند و رب قادر به سخن گفتن نیستند، دلم گواهی میدهد پروردگار بودند). با من خیلی سخن ها گفتند. از من خواستند دعایی کنم تا استجابت کنم که من نکردم و گفتم راضیم به رضای شما. حکمت 7 روز آفرینش را برایم گفتند. به من گفتند تشتی آب کنم و بگذارم جلویم و تا 10 روز از آن بخورم تا شفا یابم. من را مورد تشویق قرار دادند. فکر می کنم شک دارم گفتند لوسیفر عتید من بود و از غصه دق کرد. بسته بودن سیستم را در بچگی خودم رسیده بودم یاد آوری کردند و به خاطرم آوردند و به زبان خود شرح دادند. یاد نمازهایم و ....در بچگی و نوجوانی و جوانی کردند. من را مورد تشویق قرار دادند. در حین سخن گفتن (باید بدانید سخن گفتن با پروردگار آدابی دارد و من اصلا نمی دانم چطوری در بچگی آن را آموختم) سخن گفتن در محضر خداوند حتی در شان و ادب نیست. فقط با فکر حتی فقط با اشارت باید پاسخ گفت و ارتباط برقرار کرد. امرها و نهی ها، چانه زدن ها و .... آدابی دارد که من خود یادم نیست چطور به این آداب رسیده ام و فرا گرفته ام. دعا کردن آداب فراوانی دارد. دعا برای نیروهای شر نشود. دعایی نشود که اشتباه باشد. و .... من اینها را در کودکی تا حدی آموختم. فقط می دانم در بچگی بسیار تیز بوده ام. دلم هوای بچگی ام را کرده است.
یادم آوردند در بچگی توفیق خدمت به حق را از پروردگار خواستم و با خداوند عهد بستم فقط تا موقعی که در راه حق هستم زنده بمانم در عوض و خداوند فرمودند فاستجب لکم ، سه روز بعد پروردگار فرمودند اینقدر در راه حق می دوانیم تو را از پا بیفتی بچه گستاخ پررو تا دیگر با من اینطور شرط و بیعاوه نکنی. مثل اینکه هر کس حداکثر حداکثر سه بار امکان این دارد که مرگش به تاخیر بیفتد. من فکر می کنم اینطور که می گویند دو بار را بخشیدم.
یکی از یافته های من در کودکی این بود در کلمه مقام معنوی، همه مشکلات ناشی از آن کلمه اول یا مقام است. آن است که باید خط بخورد و فقط معنوی بماند.
من چشم دیدن ندارم، نمی دانم چه کسانی حاضر بودند، اما بنظرم شلوغ بود. من را آدم نامیدند. به من گفتند الان در بهشتی، همسری انتخاب کن ، فردی به من معرفی کردند. من را معجزه قران نامیدند.
پروردگار فرمودند تا آنجا که یادم هست اگر اشتباه نکنم، فرمودند اضطراب استرس فشار بالای زندگی انسان ها من قبلا پیشنهادی داده بودم. ایشان گفتند نه اینطور نیست. باید گوش هایشان کمی درازتر شود. یک میلیون سال طول می کشد. پروردگار فرمودند این ارواح بیش از حد احساساتی هستند باید متعادل تر شوند. اما اینهم سال ها سالها زمان می برد. یک روز نزد خداوند معادل 50 هزار سال است حدیث داریم فکر میکنم.