عرفا گفته اند من عرف نفسه فقد عرف ربه، منظور اهمیت بالای خودشناسی بوده است که می تواند منجر به خودسازی گردد. عالم ملکوت اسم بهتری به جای خودسازی مدنظر دارند، خویشتن داری را بجای خودسازی پیشنهاد می نمایند!
برداشت شخصی خودم از محدود انسان هایی که ارتباط نزدیک با آنها پیدا نموده ام این ست که صفات علی الخصوص رذایل اخلاقی همچون حسادت، غرور و سرکشی، خشم، ناخودآگاه بر آنان غالب و چیره می گردد. بنظر می آید خود متوجه بروز آن نیستند و قادر به کنترل آن نمی باشند.
ما به مرور زمان که بزرگ می شویم صفات پسندیده و نکوهیده به مرور، تبدیل به عادت هایی ناخودآگاه در ما می گردند که کنترل آنها از عهده ما خارج می گردد! جزئی از شخصیت و وجودمان می گردند!
شخصا انسانی عموما احساساتی هستم که اتفاقا همواره نیاز به محکم بودن و کنترل احساسات خودم اعم از مثبت یا منفی دارم. سال ها پیش، آنزمان که هنوز عالم ملکوت باهام ارتباط برقرار ننموده بودند و توسط شیاطین محاصره گردیده بودم (حدود سه چهار سال بعد از شنیدن تیک در گوش هایم) متوجه شدم که شیاطین مرا بهتر از خودم شناخته اند، نقاط ضعف مرا فهمیده اند و از آنها در حال سوء استفاده هستند. اگر خودم را جمع و جور ننمایم از دست خواهم رفت! البته قران کریم و دیگر راهنمایی ها بسیار مفید فایده و مثمرثمر بودند تا علائم احساسات مختلف را بشناسم و امیال و احساسات را بتوانم شناخته و سعی نمایم اجازه ندهم کردار و اعمالی زشت پی آمد احساسات رذیله از من حادث گردد. نمی توان مانع از بروز احساسات رذیله گردید، اما می توان تا حد ممکن مانع از بروز کردارها و اعمال مختارانه ناشی از احساس رذیله گردید. البته ناخودآگاه ممکن است خرده واکنش هایی داشته باشد. هر آنچه در درون محبوس گردد، بالاخره به نوعی برون ریزی خواهد داشت!
یک روانشناسی معروف در X توئیت نموده بود که بسیاری از فضایل اخلاقی و رذایل اخلاقی ارثی هستند. فردی در پاسخ وی نوشته بود اگر اینطور هست پس اراده انسان چه می شود؟ خصوصیات ارثی تقدیر آدمها نیست، آدم ها حق انتخاب دارند!
امروزه یک از مباحث هم علمی هم مذهبی میزان مختار و محدوده دایره اختیار انسان می باشد (محدوده دایره اختیار انسان تعبیر عالم ملکوت می باشد). روانشناسی هم بر این اصل استوار است که انسان قابل پیش بینی است. به نظر میآید که دانشمندان بیشتر بر ضد ایدهی اختیار و فیلسوفان موافق با آن هستند آنها حتی شواهد را متفاوت از هم تعبیر میکنند.
میچیو کاکو که یک فیزیکدان نظری است در مورد تاثیرات فیزیک کوانتومی بر روی اختیار نظراتی دارد. او بر طبق اصل عدم قطعیت بیان می کند که این اصل مانع از اطمینان ما از مکان الکترونها میشود و در نتیجه این اصل فیزیکی به جبر و اختیار پایان می دهد.
استیون هاوکینگ در کتابش به نام تاریخچهی مختصری از زمان(Brief History of Time) میگوید: اگر قادر به اندازه گیری دقیق وضعیت کنونی جهان نباشیم پیش بینی اتفاقات آینده امکان پذیر نیست.
تعیّنگرایی یا دترمنیسم (به انگلیسی: Determinism ) یک نظریه فلسفی است که بر طبق آن هر رویدادی از جمله رفتارها و کنشهای انسان، به صورت عِلّی (علت و معلول) بدست زنجیره پیوستهای از رخدادهای پیشین بهطور کامل تعیین شدهاست.
اولین مکتب روانشناسی که از آن بوی جبر به مشام میرسد، مکتب روانکاوی یا مکتب روان تحلیل گری است. بنیان گزار این مکتب زیگموند فروید (1939 – 1856) است وی مسألة هشیار، نیمه هشیار و ناهشیار را مطرح کرد، که به نظر وی بسیاری از کارهای ما در ناخودآگاه ما پنهان است و انسان را وادار به انجام میسازد اگرچه خود انسان متوجه نباشد. از این روی مکتب روانکاوی انسان را مجبور میداند تا به آنچه تن دهد که در ضمیر ناهشیار او مخفی گشته است. یا آنچه که به عقدة رانده شده در این ضمیر یاد میشود، بر انسان تسلط دارد. اندیشة دیگری که این مکتب را جبر گرا جلوه میدهد این است که فروید عقیده دارد سازندة شخصیت انسان چیزی است که انسان در کودکی آن را فرا گرفته است. که از آن به اصل جبر روانی یا اصل علیت نام میبرد.
کارل یونگ (1961 ـ 1875) «تصور یونگ از ماهیت انسان کاملا با فروید فرق دارد. یونگ مانند فروید دیدگاهی جبر گرایانه نداشت، اما موافق بود که شخصیت ممکن است تا اندازهای به وسیلة تجربیات کودکی و توسط کهن الگوها، تعیین شود. با وجود این، در نظام یونگ امکان وجود ارادة آزاد و خود انگیختگی هست، به طوری که دومی از کهن الگوی سایه ناشی میگردد.
( https://ghoran1.blogsky.com/1390/03/16/post-76/)
واژه کارما در متنهای شرقی به یک عمل یا بهطور دقیق تر یک عمل از روی قصد گفته میشود. در آیین بودا عقیده بر اینست که هر کارما (هر عمل اختیاری) یک پیامدِ کارمیک در برخواهد داشت و در جایی دیگر یک اثر ایجاد خواهد کرد و این اعمالِ ارادی عالم را به پیش میبرد.(عالم ملکوت تقریبا این اعتقاد را تایید می نمایند)
احتمالا در مقالات قبلی یا وبلاگم گفته ام، شیاطین و ملکوتیان بر اعمال ناخودآگاه برآمده از احساسات ناخودآگاه کوتاه قادر به تاثیرگذاری هستند. الهام و وسوسه، بواقع سررشته افکاری هستند که ناخودآگاه در انسان خلق می گردند. لذا آدم، نیازمند افزایش کنترل خویش بر احساسات و افکار ناخودآگاه می باشد تا مورد بازیچه شیاطین قرار نگیرد! شنیده اید میگویند مستی و راستی! در مستی احساسات و افکار ناخودآگاه بر انسان غلبه و غلیان پیدا می نماید، انسان در اختیار شیاطین قرار می گیرد. دعوا و مجادله به هنگام مستی بسیار بیشتر روی می دهد مگر آنان که کنترل بیشتری بر هوش و حواس خود داشته باشند و به تدریج این را فرا بگیرند و یکی از دلایل حرام بودن آن همین علّت ست!
آنچه بطور خلاصه ذکر گردید این ست که خودسازی یا خویشتن داری، دایره محدود اختیار بشر را (به تعبیر عالم ملکوت) افزایش و کنترل بیشتری بر خواهش ها و امیال نفسانی بطور خلاصه نفس انسان، به دنبال دارد. عالم ملکوت می فرمایند محدوده قدرت انسان آن میزان ست که قادر به کنترل امیال و احساسات نفسانی خویش می باشد. بر شما باد، بر ممارست بر فراگیری خویشتن داری! تمام. والسلام.
]بسیار بسیار مهم، میوه کتاب[ ربّ برایشان اهمیتی ندارد به وجودشان باور نداشته باشید. منتقدین! گذشته ها درباره پیامبر و ائمه گذشته! برایشان شخص خود شما مهم ست اگر یک آدم با انسانیت تحویل جامعه شود کافی ست! انسانیت نیازمند تمرین و تربیت دائمی ست. هماره سعی کنید بر خودسازی در همه ابعاد زندگی نه فقط یک بُعد!