خلاصه مصاحبه (ابوالقاسم گرجی)

ابوالقاسم گرجی در نجف اشرف نیز به موازات تحصیل، به تدریس کتاب‌های رسائل، مکاسب و کفایه اشتغال داشت. در سال ۱۳۳۰، با اخذ گواهی اجتهاد از برخی از مراجع بزرگ، به تهران مراجعت کرد. در آغاز ورود به تهران، به درخواست تعدادی از فضلا، به تدریس رسائل و مکاسب شیخ و کفایه آخوند خراسانی و بعد به تدریس خارج پرداخت و در سال ۱۳۳۲ پس از کسب مدارک مقدماتی، برای تحصیل به دانشکده الهیات و معارف اسلامی وارد شد. در سال ۱۳۳۵، دوره لیسانس منقول و در سال ۱۳۳۸ دوره دکترای فلسفه و حکمت اسلامی را به پایان رساند و در سال ۱۳۴۲، پایان‌نامه دکترا را با درجه ممتاز گذراند.

 

او در نجف، مورد توجه آیت الله خویی بوده است؛ به‌گونه‌ای که مقرری ماهانهٔ جداگانه‌ای از سوی استاد برای وی فرستاده می‌شد.

 

حضور گرجی در محافل دانشگاهی، موجب شد لباس روحانیت را کنار بگذارد. این مسئله برای آیت الله خویی بسیار ناگوار بود. تلاش‌های استاد برای بازگرداندن شاگردش به نجف، نتیجه‌ای در پی نداشت؛ حتی گریه آیت الله خویی هم باعث تغییر تصمیم گرجی نشد.

 

در این لینک

[http://www.imam-khomeini.ir/fa/n136642/%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87_%D8%A8%D8%A7_%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1_%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85_%DA%AF%D8%B1%D8%AC%DB%8C]

مصاحبه با ایشان آورده شده است. خلاصه ای از این مصاحبه در ادامه آورده خواهد شد:

بنده علمای خیلی قدیم را نمی دانم ولی تا آن جا که تاریخ فقها را خوانده ام و اطلاع دارم ـ و کتاب «تاریخ فقه و فقها» را نوشتم ـ تا زمان انقلاب هیچ کس آن طور که باید و شاید در فکر حکومت اسلامی نبود. در حقیقت منظورشان از حکومت فقط قضا بود، در حالی که قضا و حکومت با هم فرق دارند.

==

مانند «تحکموا بالعدل»، تحکموا از حکم و به معنی قضا و فتوا نیست بلکه از حکومت است. قرآن کریم مکرر تعبیراتی از این گونه دارد که با عدل اجتماعی و حکومت سازگار است

==

با این وضع شما کتاب های علمای صدر اوّل ـ مثل مفید، مرتضی و شیخ طوسی ـ را نگاه کنید، با این که مبارزه علمی هم داشته اند هرگز خلیفه دوم را وارونه ننوشته و یا لعن و نفرین نکرده اند البته شاید کسی بعداً زیاد کرده باشد. اما هر چه جلوتر آمد افراطی تر شد. الان هم همان حالت افراط هست

==

* اگر حکومت حدودی را که در قرآن و روایات مطرح شده پیاده نکرد و گفت مصلحت اقتضا نمی کند؛ مثلاً حدّ سارق و رجم را به دلایلی اجرا نکرد، چطور؟

 

 منافات ندارد. این ها تابع زمان و مکان و شرایط است. اسلام می گوید کاری بکنید که جرم و جنایت نباشد.

==

اسلام با کسی دشمن نیست، می خواهد جامعه اصلاح شود، بنده این ها را تعظیم و بزرگداشت اسلام و مسلمین و پیغمبر اسلام و مسلمین و خداوند و دین می دانم. بنابراین اگر کسی با این نوع حرف ها مخالفت کند. دوستی اش دوستی جاهلانه است. خداوند از کسی عصبانی نیست که بگوید حتماً این آدم را بکش. اگر قابل تربیت است او را تربیت کن، اگر با زبان می شود با زبان اگر نمی شود یک جور دیگر.

==

ولی احکام حکومتی این گونه نیست و ملاک مصلحت و مفسدۀ عموم است.

 

حاکم باید چیزی را پیاده کند که در آن البته مصلحت یعنی خیر و صلاح باشد ـ نه نفع ـ ممکن است با وجود ضرر، خیر باشد، مثل پولی که انسان برای عمل جراحی می دهد؛ این ضرر است ولی خیر دارد.

==

من معتقدم مهم ترین مشخّصۀ امر به معروف که دستور دادن به کار خوب است، همین جامعه و عرف است که خوب و بد را تعیین می کند، بله برخی چیزها را فقط شرع تشخیص می دهد. حالا اگر کسی نماز نمی خواند باید به او تذکر داد و اگر گوش نکرد ضرر به شخص خودش برمی گردد، اما در کم فروشی و کارهایی که نفع و ضرر آن عاید عموم می شود نهی کردن سزاوارتر است. تقریباً می توان گفت که در اسلام فقط یک سری اصول مهم نسبت به مسائل حکومتی وجود دارد و بقیۀ جزئیات بوده و به عرف عقلا بستگی دارد

 

مثلاً عدالت را ـ خصوصاً عدالت توأم با اعتدال و به دور از افراط و تفریط ـ همه قبول دارند و همین طور برابری را؛ همه باید نان بخورند ، مسکن داشته باشند که اصلاً جهاتش فرق ندارد.

==

یکی از این قواعد مهم قاعده ی ملازمه میان حکم عقل و حکم شرع است . و مرکب از دو جزء می باشد .یکی ملازمه اصل یعنی هر چه را عقل  درک کند شرع نیز آن رادرک می کند و دیگری ملازمه ی فرع یعنی هرچه را شرع حکم کند عقل آن را می پذیرد .

==

ولی عرف در مسائلی هست که به تودۀ مردم مربوط است. عرف هم خیلی مهم است، ما ـ شیعه ـ آن را دست کم گرفته ایم. از کجا معلوم است «وأمر بالعرف» مقصود همین عرف نباشد، عرف یعنی «ما یستحسنه العموم» آن چه که عموم مردم می پسندند این معروف است. نمی خواهم بگویم موضوعیت دارد. امر به معروف یعنی امر به خوب، نهی از منکر یعنی نهی از بد. ولی بهترین معیار برای تشخیص خوب و بد همین مردم اند. بلکه یک جاهایی را هم شارع تشخیص می دهد، نه مردم. حالا این که بعضی امر به معروف را به امر به واجبات معنا می کنند، صحیح نیست، ظاهراً مقصود واجبات و محرّمات قابل احساس است.

==

برخی احکام را به ثابت، متغیّر و حکومتی تقسیم کرده اند؟

 

 احکام ثابت نداریم. اگر ثابت ترین احکام هم با اهمّ خودش مزاحمت کند، اهمّ مقدّم است؛ مثلاً فرض کنید نماز از روزه مهم تر است که در صورت تزاحم، نماز مقدم است. تزاحم نماز با جهاد این گونه نیست، لذا نماز پیغمبر هم در جنگ قضا شد. معلوم می شود جهاد چیز دیگری است و به قول فقها «حفظ اسلام به جهاد بستگی دارد». بنابراین هر حکم ثابتی در مقابل حکم دیگر بی ثبات است.

==

* گاهی ممکن است بین حفظ ارزش های اسلامی و حفظ نظام اسلامی تعارض وجود داشته باشد، نظر شما در این موارد چیست؟

 

 اگر منظور تعارض ارزش های خصوصی با احکام عمومی است، در این صورت باید احکام عمومی را مقدم داشت، و الا چگونه ممکن است ارزش های اسلام با احکام عمومی تعارض داشته باشد؟!

==