دیکتاتور

 

محققان با بررسی دیکتاتورها متوجه شده اند که ویژگی های مشترکی دارا می باشند. دو روان شناس ، با این مطالعات دراز مدت بالاخره توانستند پروفایل عمومی شخصیت دیکتاتورها را در ۶ مورد کلی باهم جمع بندی کنند که این ۶ فاکتور مشابه را به six big traits نام نهاده اند.که بدین قرارند. (https://www.tribunezamaneh.com/archives/94175)

اول: خصلت پارانویا یا paranoid که با بدبینی و سوء ظن دائمی به اطرافیان مشخص می شود.دیکتاتورها معمولا نسبت به همه بخصوص به نزدیکان و یاران خود ظنین و بد گمان می شوند و احساس می کنند که آنها در سر نقشه نابود کردن او را دارند. لذا بر اساس ترس و بدبینی و بد گمانی خود سعی می کنند که آنها را خانه نشین، زندانی و یا سر به نیست کنند.

دوم: خصلت ضد اجتماعی یا anti-social که با ویران گری ورفتار ضد اجتماعی و غیر اجتماعی تعریف می شود. دیکتاتور ها تنهای تنهایند. از معاشرت با دیگران و ارتباط اجتماعی ناتوانند و یا لذت نمی برند. زندگی شخصی آنها بسیار مرموز و پر راز ورمز است. به کشورهای دیگر مسافرت نمی کنند مگر این که مجبور شوند. به مصاحبه رادیویی و تلویزیونی تن در نمی دهند و و اجتماع را در حدی نمی بینند که پاسخگو باشند. اگر در مراسمی هم حضور پیدا کنند بالا می نشینند، دستور می دهند، فتوا صادر می کنند و بلا فاصله صحنه را ترک می کنند. حاضر به جوابگویی نیستند. قدرت لایزال و بی قید و شرط برای رهبر سپر دفاعی می سازد. بنابراین احتیاج او به مکانیزم های دفاعی در برابر استرس کم می شود. به این دلیل، تصمیم های ضد اجتماعی برای رهبر هزینه کمتری دارند. اصولا قوانین اجتماعی و حقوقی موجود را به رسمیت نمی شناسند.

سوم: خصلت خود شیفتگی یا narcissistic که با خود راضی بودن و عاشق خود بودن مشخص میشود. دیکتاتور ها خود را تافته جدا بافته می دانند. سخت عاشق و شیدای خود هستندو همیشه می خواهند که مرکز توجه و تمجید اطرافیان باشند. خود را عقل کل و حلال مشکلات جهان می دانند در تمام علوم عقلی ونقلی و تخصص ها و فلسفه ها خود را صاحبنظر می دانند به سادگی دروغ می گویند و خود را و توانایی های خود را بسیار بزرگ جلوه می دهند. غیر از خود کسی را قبول ندارند. کرامت و بصیرت انسان ها در میزان نزدیکی و گوش به فرمان بودن آنهاست. واز این بابت است که سخت به انتقاد حساس اند و کوچکترین انتقادی را بر نمی تابند. بسیار خود بزرگ بین هستندو برای خود ماموریت بزرگ قایل هستند.

چهارم: یکی دیگر از این خصلت های ششگانه، دیگرآزاری یا رفتارsadistic است که همراه است با لذت بردن از آزار دیگران. این ویژگی شخصیتی از گرایش دیکتاتور به مرگ و نیستی و تخریب سرچشمه می گیرد. گرایشی که مرگ و خشونت و دیگر آزاری را بر زندگی و خوشی و شادی ترجیح می دهد. نوع لذت بردن دیکتاتور ها از زندگی غیر عادی است. آنها توانایی دیدن شادی دیگران را ندارند. توانایی احساس همدردی را از دست داده اند و برعکس از آزار دیگران لذت می برند.

پنجم: خصلت گوشه گیری و انزوا یا Schizoid که با با انزواطلبی و گرایش به تنها بودن و گوشه گیری تعریف می شود. دیکتا تور ها معمولا از جمع گریزان هستند .

ششم: خصلت اسکیزو تایپال که با آمادگی برای ابتلا به بیماری اسکیزوفرنیا و شکاف در شخصیت مشخص میشود بیماری اسکیزوفرنیا یکی از صعب الاعلاج ترین بیماری های روانی است. این بیماران دچار شکا ف و پارگی شخصیت هستند . دچارتوهم و هذیان هستند و رابطه شان با واقعیت ها دچار از هم گسیختگی شده است. دیکتاتور ها معمولا دو تصویر مجزا از خود بروز می دهند. قبل از قدرت گرفتن و پس از قدرت گرفتن. یعنی قبل از این که به قدرت فردی برسند مثل مردم عادی هستند ولی بعد از این که به قدرت می رسند شخصیت دیگری هستند که هیچ شباهتی به شخص اول ندارند. مطالعه زندگی رابرت موگابه قبل از به قدرت رسیدن در جنگلهای زئیر پس از به قدرت رسیدن در زیمباوه وزندگی و شخصیت آیت اله خمینی در پاریس وجماران و زندگی رهبر خامنه ای در سالهای قبل از انقلاب و دوران قبل از رهبری با دوران زندگی ۲۸ ساله ایشان در مقام ولایت فقیهی، به درستی این دو گانگی را نشان می دهند.دیکتاتورها از گذشته خود می برند و ارتباط آن ها با واقعیت ها گسسته می شود. دچار اختلال در تفکر، هذیان و توهم هستند. دیکتاتورها بیماران اسکیزو فرنیک نیستند ولی نشانه های شخصیت اسکیزویید را از خود نشان می دهند. چون آنها افکار خودشان را واقعیت می پندارند و نسبت به قدرت و توانایی خودشان دچار نوعی توهم هستند. معمر قذافی تا روز های آخر، تظاهرات مردم به جان آمده را خارجی های دشمن، قلمداد می کرد که به کشورش نفوذ کرده اند. او فکر می کرد که ۹۰ درصد مردم لیبی، واقعاعاشق او هستند و او را رهبرو پدرانقلاب می دانند و حاضرند تا برای او کشته شوند. این گونه شخصیت ها معمولا خودشان را به نیرو های آسمانی و یا شجره طیبه ای متصل می کنند و برای خود وجاهت و مشروعیت می تراشند. شاید جالب باشد که بدانیم هم ملا عمر رهبر طالبان و هم آیت اله خامنه ای رهبر ایران و هم ابوبکر البغدادی رهبر داعش، نسب خودشان را به بنی هاشم و خاندان قریش می رسانند و خودشان را رهبر مسلمانان جهان قلمداد می کنند و برای خودشان منزلت آسمانی قایل می شوند.

چه عوامل مشخص تربیتی- اجتماعی و فرهنگی در ساخته شدن دیکتاتور نقش اساسی دارند؟

ظهور دیکتاتور را باید درارتباط با نیازهای فرو خفته توده مردم از یک طرف و ویژگی های فردی شخص دیکتاتور( به خصوص چهارچوب خانوادگی- دوران کودکی و نوجوانی) از طرف دیگر، جستجو کرد. به این معنی که در جوامع و فرهنگ های پدر سالار و یا تک صدایی، محرومیت ها، شکست ها، حقارت های اجتماعی، بی عدالتی ها، سرکوب ها و ناامنی ها و ترس، فرا گیر می شوند . توده های هایی که این تجربیات دردناک را به خود دیده اند همواره در فکر رها شدن از این بدبختی هاو حقارت ها هستند و به دنبال راه چاره ای می گردند. ازآنجا که جامعه و فرهنگ بسته مجال و امکان بروز این احساسات فرو خفته را از مجاری طبیعی بسته است، نا چار به دنبال ناجی و قهرمان می گردند. در حقیقت چون خود نمی توانند مشکلات عدیده خود را سامان بدهند، در آرزوی نیرویی یا فرد قدرتمندی میمانند تا به نمایندگی از آنها بیاید و گره فروبسته آنها را یگشاید.

Manes Sperber روان شناس مبارز ضد فاشیسم در کتاب معروف خود نقد و تحلیل جباریت می نویسد که تمام دیکتاتور ها با یک اسطوره می آیند: اسطوره دشمن. این دشمن خونی یا ملی، یکی از همسایگان است و یا یک دشمن بزرگتر. خصم همسایه نزدیک یا دور تجسم تفاله های حقارت و دغلکاری هاست. جبار و دستگاهش خودشان را نجیب زاده مادر زاد و نمونه اخلاق وعدالت ونماینده تمام خوبیهای عالم می دانند و دشمن را فقط شیطان نابکارو شر مطلق تصویر می کنند و کیست که از این دشمن نابکارکه باعث تمام بدبختی هاست ناراحت نباشد”

دکتر Scott Atrawn استاد و محقق روان شناسی دردانشگاه میشیگان که حدود دو دهه در مورد مذهب وشخصیت دیکتاتورها مطالعه کرده و با چند تا از آنها هم ملاقات و گفتگو کرده، معتقد است که ” دیکتاتورها تلاش می کنند که خود را اخلاقی نشان دهند و روی تصمیم هایی که از نظر آنها مقدس واخلاقی است پافشاری کنند وکوتاه هم نیایند برای مثال می گوید: آدولف هیتلر، خودش را اخلاقی جلوه میداد و ۱۰۰ ملیون دلار در آن زمان خرج کرد تا اقداماتش را توجیه کند” و یا خامنه ای رهبر ایران، تمام بسته های تشویقی وامتیاز های غرب را برای متوقف کردن برنامه هسته ای ایران نادیده گرفت. او فکر می کند هرگونه بده و بستان با غرب، غیراخلاقی و با ارزش های مذهبی او در تضاد است و لذا هرگونه همکاری با غرب حتی اگر در جهت منافع ملی ایران باشد، مردود و توطئه انگیز قلمداد می شوند.

تیم روان شناسی دانشگاه کلمبیا در نیویورک، با سرپرستی خانم Dana Carney تحقیقات مفصلی در مورد روان شناسی دیکتاتورها و رابطه آن با قدرت انجام داده اند که نکات تازهای را در تحولات و تغییرات شخصیت دیکتاتور ها را روشن می کند. براساس یافته های این تحقیق :” نقش فیزیولوژی و تغییرات در ساز و کار مغزو کارکرد هورمون ها در مقابله با استرس ها مهمتر از تغییرات روان شناختی آنهاست. آنها یک شبه دیکتاتور نمی شوند بلکه آرام آرام از توده مردم جدا می شوند. از واقعیت ها دور می شوند و به قدرت نزدیکتر.. قدرت به صاحبش حق ویژه می دهد. و بر اساس این حق ویژه امکانات ویژه حاصل می شود و به منفعت طلبی شخصی می انجامد. دیکتاتور آرام آرام نسبت به رنج ودرد دیگران بی تفاوت می شود و برای خود هنجار ویژه ای می آفریند.” شاید به همین دلیل است که دیکتاتور ها گمان می کنند که یک سرو گردن از دیگران برترند. بقول زنده یاد دکتر مصطفی رحیمی” آنها خود را بالای برجی بسیار بلند می بینند و توده مردم را در آن پایین، خرده انسان هایی که در هم می لولند” ! واین احساس و تفکر در آنها ( خود بزرگ بینی) و ( خود شیفتگی)را شکل می دهد. وقتی چنین احساسی به انسان دست بدهد دیگر قادر نیست که واقعیت های موجود را آن طور که هستند ببینند و و منطقی عمل بکنند. لذا درک و فهم آنها از محیط پیرامون مخدوش و غیر واقعی می شود ودر اصطلاح روان شناسی کلینیکی به Thought distortion مبتلا می شوند.

دیکتاتورها، همگی آرام آرام به دور خود حصار می کشند ودر پیله خود فرو می روند و این پیله را به مرور زمان کوچکتر و کوچکتر می کنند. بدبختی آنها زمانی شروع می شود که ارتباط آنها با واقعیت کم رنگ تر و محدودتر می شود تا این که بالاخره برای خود واقعیتی دیگر که وجود خارجی ندارد و ساخته و پرداخته ذهن خود اوست، فراهم می کند و از این طریق آرام آرام هویت انسانی خود را از دست می دهند و با انسان عادی متفاوت می شوند. او دیگر توان خندیدن ندارد. گریه نمی کند. عواطفی از خود نشان نمی دهد. به دیگران گوش نمی کند. سعی نمی کند تا چیز تازه ای یاد بگیرد لذا تغییر رفتار و تفکر او به سادگی یک انسان عادی نیست. همه را گوش به فرمان محض می خواهد. خشک و یک دنده وغیر قابل انعطاف می شود. انتقاد ناپذیر و اصلاح ناپذیر می گردد.

پژوهشگران دانشگاه کلمبیا با بررسی زندگی رابرت موگابه چنین می گویند:” موگابه قبل از به قدرت رسیدن، آدمی زاهد، اهل ادب و مدارا وورزشکاری با دیسیپلین که هرگز به سیگار و مشروب نزدیک نمی شد.مردی انقلابی و فاقد تفکرات خودکامه بوده واو را به عنوان freedom fighter یا مبارز راه آزادی، می شناختند. ایشان تنها و اولین رهبرسیاسی است که در زیمباوه، به شکل انتخابی به قدرت رسید.”اما رابرت موگابه سال ۱۹۸۰ با رابرت موگابه سال ۲۰۰۸ بکلی متفاوت شد.( https://www.tribunezamaneh.com/archives/94175)

“شهروند خوب” از انقلاب چیزی بیش از آن مردم نمی فهمد. آنها نگاهی احتیاط آمیز به انقلابیون دارند و اولین باورکنندگان تبلیغات علیه آنها و متهم کردنشان به خیانت به کشور و این که مأمورانِ قدرتهای خارجی هستند. آن مردم در واقع نفرت عمیقی از انقلاب دارند، نخست برای این که امیدشان برای برقراری عدالت و هر تغییری در زندگیشان را از دست داده اند؛ هر تغییری که از ناحیۀ رئیس حکومت صورت نگیرد، و بعد این که، در برابر کارهای این قهرمانان انقلابی از خود شرم دارند، از این که تمام عمرشان فقط اطاعت کرده اند و جلوی قدرت خم شده اند، احساس ناراحتی می کنند از این که مردمانی می توانند در برابر قدرت بایستند و خواهان حق و حقوق خود باشند. شجاعت و شهامت انقلابیون را به چشم خود می بینند. این، نشان می دهد که آنچه قبلاً به عنوان رفتاری احتیاط آمیز شناخته می شد، چیزی نیست جز یک بزدلی ناهنجار، و این که، پذیرش بیعدالتی نه اجتناب ناپذیر بوده است و نه قابل قبول.

“شهروند خوب” امیدوار است که انقلابیون به سختی تنبیه شوند تا رسالت او به کمال انجام شود: بهترین کار کنار کشیدن جبونانه است. او از انقلاب بیزار است چون دنیای کوچک او را تهدید می کند و مانعی است در راه تحقق نقشه هایش، آنچه که او هستی اش را بر سر آن نهاده است: مال اندوزی و پرورش فرزندان. “شهروند خوب” به هیچوجه نمی تواند این نظریه را بپذیرد که انقلاب، با همه اغتشاشات و تظاهراتش، اگرچه در زمان حال برای او مشکلاتی ایجاد می کند، ولی در آینده ای نزدیک همۀ حق و حقوق او را تأمین می کند. امکان ندارد که او بخواهد حتی یک روز برنامه هایش را به تعویق بیندازد. به علاوه، نظریۀ مبارزه برای آزادی فقط بدبینی او را تشدید می کند. در بهترین حالت، این نظریه برای او، چیزی نیست جز یک بیان انتزاعی عاری از معنایی واقعی، که بر منطق یا روح و روان او تأثیر می گذارد.( https://www.akhbar-rooz.com/105184/1399/12/07/)

این آزمایش را «ران جونز» که یک نویسنده و آموزگار اهل پالو آلتو است، انجام داده است، در واقع عمده شهرت این شخص به خاطر همین آزمایش است که در سال 1967 به انجام رسید.

در آوریل سال 1967، در هنگام تدریس، یکی از دانش‌آموزان دختر سؤالی از جونز پرسید، او پرسید که چگونه است که همه اقشار جامعه آلمان در سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم، ادعا می‌کنند که در زمان هیتلر چیزی در مورد جنایات نازی‌های نمی‌دانستند، از معلم‌ها و روشنفکرها و پزشکان گرفته تا مهندسان و آدم‌های عادی در آلمان همگی می‌گویند که تنها، کاری را که به آنها محول شده بود، انجام می‌دادند و در اعمال جنایت‌کارانه سهیم نبوده‌اند. بالاخره آن ماشین عظیم جنگی به خودی خود و بدون نیروی مردم، نمی‌توانست وجود داشته باشد.

آقای جونز تصمیم گرفت یک آزمایش عملی ترتیب بدهد، در کلاس گفت که برای بهبود سطح کلاس و کارایی دانش‌آموزان قصد دارد که جنبشی به نام موج سوم به راه بیندازد.

او شعاری برای جنبش خود دست و پا کرد: «با پایبندی به قوانین نیرومند شوید، از طریق جامعه قدرت کسب کنید، با اعمال خود و با کسب افتخار توانمند شوید.»

خواندن شرح حال این آزمایش بسیار جالب هست در لینک https://www.1pezeshk.com/archives/2012/09/the-third-wave-experiment.html می توانید آن را مطالعه فرمایید!

در آخر یک هفته، دویست نفر به طرز باشکوهی و به صورت هماهنگ، سرود و شعار جنبش سوم را اجرا کردند،

وی در انتهای هفته، در حالیکه همگی مطیع اراده جمعی گشته بودند گفت: شما قبول کردید که اراده جمعی را بپذیرید و در ذهن به باورهای خودتان خیانت کنید.

وی گفت: ما تجربه کردیم که در جامعه‌ای که در جستجوی یک قهرمان و پیدا کردن راه حلی کوتاه برای مشکلات است، ممکن است چه چیزی پیش آید و جامعه‌ای که خود را قدرتمند تصور می‌کند و می‌پندارد که بر سرنوشت خود کنترل دارد، ممکن است در دستان قدرتمندان به کدام جهت حرکت کند. ما ترس تنهایی و لذت انجام کارهای دیکته شده، شماره یک شدن و پاداش گرفتن متعاقب آن را تجربه کردیم.

اما فلسفه این آزمایش چه بود؟ در روانشناسی در توضیح رفتار اعضای گروه‌های جنابتکار و مکانیسم همراهی توده‌ها مردم با روندهای نادرست، اصطلاحی وجود دارد به نام peer pressure با فشار هم‌گروه‌ها. این امر را می‌توان به صورت مختصر و مفید در ضرب‌المثل «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» خلاصه کرد!

متاسفانه تعریف آزادی برای بسیاری از ما نه در آزادی برای همگان بلکه در "آزادی برای هم فکرانمان (خودیها)" است، در حالیکه آزادی هنگامی معنا پیدا می‌کند و پایدار می ماند که برایِ مخالفانِ فکری مان نیز خواستار آن باشیم.

 

بسیاری از ما بدون اینکه متوجه باشیم بشکل حکومتیان می اندیشیم و عمل می کنیم و جای تعجب نیز نیست چرا که:

رژیمهای خود کامه، افراد خودکامه در خود می پرورند و وقتی خودکامگی در ملتی نهادینه شد این دور باطل همچنان ادامه خواهد یافت.

برون رفت از این "چرخه ی شوم" در گرو  آگاهی لحظه به لحظه ی ما از تفکرات، گفتارها و رفتارهایمان است. (طاهر شیخ الاسلام، در اسارت فرهنگ)

الناس علی دین ملوکهم ، این عبارت یا حدیث هست یا ضرب المثل!

قرآن کریم نیز به این مسئله اشاره دارد، در سوره ابراهیم آیه 21 آمده است:

و (در قیامت)، همه آنها در برابر خدا ظاهر مى‏شوند در این هنگام، ضعفا [دنباله‏روان نادان‏] به مستکبران (و رهبران گمراه) مى‏گویند: «ما پیروان شما بودیم! آیا (اکنون که بخاطر پیروى از شما گرفتار مجازات الهى شده‏ایم،) شما حاضرید سهمى از عذاب الهى را بپذیرید و از ما بردارید؟...

روایتی از کتاب تحف‌العقول، هست: این روایت از امام علی(ع) نقل شده است: الناس بامرائهم اشبه من آبائهم، مردم به حاکمانشان بیشتر شباهت دارند تا به پدرانشان